()

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی

وَمَن وَجَدَنی عَرَفَنی

وَمَن عَرَفَنی اَحَبَّنی

وَمَن اَحَبَّنی عَشَقَنی

وَمَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ

وَمَن عَشَقْتُهُ قَتَلتُهُ

وَمَن قَتَلته فَعَلَیَّ دیته

ومن علی دیته فانا دیته ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آن کس که مرا طلب کند، من را می یابد و آن کس که مرا یافت، من را می شناسد و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم و آن کس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او می باشم

_♥♥___♥♥♥__♥♥___♥♥

زندگی زیباست
زنگی تلاطمی همچو دریاست
گاه پایین گاه بالا
گاه داد و گاه بیداد
زندگی باران است
شرشر لحظه هایش
بی نهایت زیباست
زندگی زیباست
چون خدا با ماست...

: پریسا

_♥♥___♥♥♥__♥♥___♥♥

پست ها از خودم نیستند
مگر اینکه زیرشان
نوشته باشم !

کلمات کلیدی

۱۸ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است


از احــوالــاتــ پسر فــاطمــه بی خــبر نــباشید!

بــر او سلامــ بفــرستــید!

بــا او صــحبــتــ کــنیــد میــشنــود!

او همــ دلــ دارد ...!

سلامــ بــر تــو ایــ پــسر فــاطــمه سلــام الــلــه علیهــا

سلامــ بــر تــو ایــ همــنــشینــ زمــانــهایــ دلــسوز

سلامــ بــر تــو کهــ تــنهاییــ !

سلامــ بــر تــو حــضــرتــ عــشــقــ!

آقا جــونــ بــرگــرد بــخــدا دلــهــا تــنگــ استــ !


[❤ الــلــهم عجــل لولیکــــــ الــفــــرج ❤]

پ.ن : سیدی.....

امشب...

برای دردهایی که بین سینه ام...

سنگینی می کند

و محرمی جز تـ ــو ندارد....

دعا کـن....



  • پریسا asemani
الهی!
اَنتَ، اَنتَ! و اَنا، اَنا

حالا که
حَبَسَنی عَن نفعی بُعدُ عَمَلی و خَدَعتَنی الدُنیا بِغُرورِها و نَفسی بِجِنایَتِها
و با این همه آشفتگی و پریشانی
و نیازمندی ...
دلم خوش است که می دانم که می دانی
که می بینی
که خودت به تر و بیش تر از من به فکر چاره ای
  • پریسا asemani
می دانی

یک وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تـعطیــل است ...

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی ...

در دلـت بخنــدی

به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت

صف کشیده اند ...

آن وقت با خودت بگویـی

بگذار منتـظـر بمانند
 
پ.ن : ...
  • پریسا asemani

یکى از علماء اسلام مى نویسد: روزى یک زن مسیحى با شوهرش پیش من آمد و گفت : من از اسلام مسائلى را فهمیده ام و از دستورات و قوانین آن که مترقى است در شگفت و حیرتم و به آن علاقه مندم ، ولى بخاطر یکى از دستورات آن ، من هنوز به اسلام گرایش پیدا نکرده ام ، و درباره آن با شوهرم و عدّه اى از مسلمانان بحث و گفتگو نموده ام که متاسفانه پاسخ قانع کننده اى نشنیده ام. اگر شما بتوانید مرا قانع کنید من به دین اسلام مشرف شده و مسلمان خواهم شد.

من گفتم : آن دستور کدام است ؟!

زن مسیحى گفت : دستور حجاب است . چرا اسلام حجاب را براى زن لازم دانسته ؟ و چرا به او اجازه نمى دهد که مثل مرد بدون حجاب از خانه بیرون بیاید؟ سپس بنا کرد به ایراد و انتقاد کردن ، که حجاب مانع رشد و ترقى زنان ، و سبب عقب ماندگى در جامعه است .

من پس از شنیدن ایرادها و انتقادهاى آن زن ، چنین پاسخ دادم : آیا شما تا بحال به بازار جواهر فروشى رفته اید؟

گفت : آرى،

گفتم : چرا جواهر فروشان ، طلا و سائر جواهرات گرانبهاى خود را در ویترین شیشه اى قرار داده و درب آنرا قفل می کنند؟

گفت :

  • پریسا asemani

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها در رابطه به موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردندو وقتی به موضوع خدا رسید،
آرایشگر گفت :“من باور نمیکنم خدا هم وجود داشته باشد” .
مشتری پرسید: “چرا باور نمیکنی؟
آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد،
به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می‌شدند؟
بچه‌های بی سرپرست پیدا میشد؟
اگر خدا وجود میداشت نباید درد و رنجی وجود داشت.
نمیتوانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میداد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد. چون نمیخواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد
و به آرایشگر گفت: میدانی چیست! به نظر من آرایشگر‌ها هم وجود ندارند!
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه. آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند.
هیچکس مثل مردی که بیرون است. با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.
آرایشگر:نه بابا! آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تائید کرد: دقیقاً نکته همین است،
خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند، برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد!

  • پریسا asemani

 

دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه

چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند

 : سهراب سپهری

  • پریسا asemani
لینک میتکانیم اساسی !!

اونایی که سر نمیزنن

اونایی که خیلی وقته آپ نکردن

اونایی که وبلاگم رو از لیستشون حذف کردن

اونایی که ...

ببخشید دیگه بالاخره وبلاگ تکونیه ...

  • پریسا asemani
دستم به روی سینه برای ارادت است ...

 اینجا بارگاه امام کرامت است .

 

 فرقی نمی کند زکجا می دهی سلام

 او می دهد جواب تو را اصل نیت است


زیباترین خاطره هامان نگفتنے ست

 تصویر صحن خلوت و باران نگفتنے ست ...

 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

  • پریسا asemani
ادیسون در سنین پیری پس از کشف چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتاً کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش مأموران فقط جلو گیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است. آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.
پسر با خود اندیشید که احتمالاً پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن پیرمرد منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با تعجب دید که پیر مرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند.
پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش به سر میبرد ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سرشار از شادی گفت:
پسر تو اینجایی می بینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟ حیرت آور است!
من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است!
وای ! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید.
کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت. نظر تو چیه پسرم؟
پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟ چطـور می توانی؟ من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟
پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مأمورین هم که تمام تلاششان را می کنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد.
در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر می کنیم. الان موقع این کار نیست.
به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!
توماس آلوا ادیسون سال بعد مجدداً در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراعات بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع نمود.
  • پریسا asemani

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌صفت باشم
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است 
و تو هم به یاد داشته باش :من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،
تو را دیگرى باید برایت بسازد و
تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است ،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست ،
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتا رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم.
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،
اما همگى جایزالخطا.
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،
و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است …

از زندگی هرآنچه لیاقتش را داریم به ما میرسد نه آنچه آرزویش را داریم

 
"مهاتما گاندی "

  • پریسا asemani
توجهت به هر چه باشد
قیمت تو همان است
اگر توجهت به خدا و خوبان خدا باشد
قیمتی می شوی
حواس تو به هر که رفت تو همانی ...

حاج آقا دولابی

.
.
.

رفیق!
حواست باشد به که دل می دهی ...



  • پریسا asemani
 

(بار دیگر) در «صور» دمیده مى‏شود،
ناگهان آنها از قبرها،
شتابان به سوى پروردگارشان مى‏روند!
(51)
مى‏گویند: «اى واى بر ما! چه کسى ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟!
(آرى) این همان است که خداوند رحمان وعده داده، و فرستادگان (او) راست گفتند!» (52)
صیحه واحدى بیش نیست،
(فریادى عظیم برمى‏خیزد)
ناگهان همگى نزد ما احضار مى‏شوند!
(53)
(و به آنها گفته مى‏شود:)
امروز به هیچ کس ذره‏ اى ستم نمى‏شود،
‏ و جز آنچه را عمل مى‏کردید جزا داده نمى‏شوید! (54)

:سوره یس

فریادی عظیم...صیحه ای واحد...مایی که خوابیم ...و هجوم ِ بیداری....

  • پریسا asemani
تو شاهکار خالقی ،
تحقیر رو باور نکن!

بر روی بام زندگی هر چیز می خواهی بکش ،
زیبا و زشتش پای توست ،
تقدیر رو باور نکن!

تصویر اگر زیبا نبود ،
نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن ،
تصویر رو باور نکن!

خالق تو را شاد آفرید ،
آزاد آزاد آفرید ،
پرواز کن تا آرزو ،
زنجیر رو باور نکن!!
  • پریسا asemani
ای کاش
فقط چشمانمان بودیم
بدون گفتن ، حرف می زدیم

بدون لمس کردن ، احساس می کردیم
بدون واژه ها ، می شنیدیم
ای کاش
فقط چشمانمان بودیم
به خدا بعد از آن
دیگر
نه دلی می شکست
نه دلی می گرفت
و نه حتی دلی تنگ می شد
ای کاش
فقط چشمانمان بودیم
  • پریسا asemani
منم و یک دنیا هوای حرمتان در سرم ...

منم و دلی که سخت تنگ است برایتان ...

منم و  بغض های نشکسته ام ...

آقا جان چند شبی است که خواب حرمتان را میبینم و بی تاب تر میشوم و ...

 باب الجوادتان... صحن انقلابتان... ایوان طلایتان... ضریحتان... وای که چقدر دلم پر میکشد برای این ها!... بیایم و درست روبه روی ضریحتان بایستم و من باشم و شما و خدای خوبی ها... دیگر چیزی نفهمم و مست شوم... عاشق شوم... ببارم و جاری شوم ...

یعنی امسال هم دعوتم میکنید؟؟

می بینید آقا جان امسال هم شب تولدتان میخواهم که دعوتم کنید... من چشم امیدم به شما بسته است ...

میلادتان مبارک ...

وعده ما : به این زودی ها رو به روی ضریحتان من و شما و خدا  ...

:پریسآ

  • پریسا asemani

روزگارم این است:

دلخوشم با غزلی

                          تکه نانی , آبی

                                              جمله ی کوتاهی

                                                                       یا به شعر نابی

و اگر باز بپرسی گویم :

دلخوشم با نفسی

                          حبه قندی , چایی

                                              صحبت اهل دلی

                                                                      فارغ از همهمه ی دنیایی


+ گیله مردی می گفت: دلخوشی ها کم نیست ... دیده ها نابیناست !


  • پریسا asemani

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،

سفری بی همراه،

گم شدن تا ته تنهایی محض،

یار تنهایی من با من گفت:

هر کجا لرزیدی،

از سفرترسیدی،

تو بگو، از ته دل

من خدا را دارم...

 

  • پریسا asemani

                                      نه تو می مانی و نه اندوه
                                      و نه هیچ یک از مردم این آبادی...
                                      به حباب نگران لب یک رود قسم،
                                      و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
                                      غصه هم می گذرد،
                                      ... آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
                                      لحظه ها عریانند.
                                      به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
  • پریسا asemani