()

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی

وَمَن وَجَدَنی عَرَفَنی

وَمَن عَرَفَنی اَحَبَّنی

وَمَن اَحَبَّنی عَشَقَنی

وَمَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ

وَمَن عَشَقْتُهُ قَتَلتُهُ

وَمَن قَتَلته فَعَلَیَّ دیته

ومن علی دیته فانا دیته ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آن کس که مرا طلب کند، من را می یابد و آن کس که مرا یافت، من را می شناسد و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم و آن کس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او می باشم

_♥♥___♥♥♥__♥♥___♥♥

زندگی زیباست
زنگی تلاطمی همچو دریاست
گاه پایین گاه بالا
گاه داد و گاه بیداد
زندگی باران است
شرشر لحظه هایش
بی نهایت زیباست
زندگی زیباست
چون خدا با ماست...

: پریسا

_♥♥___♥♥♥__♥♥___♥♥

پست ها از خودم نیستند
مگر اینکه زیرشان
نوشته باشم !

کلمات کلیدی

تا شقایق هست زندگی باید کرد

جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۱، ۰۹:۱۳ ب.ظ

 

دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه

چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند

 : سهراب سپهری

  • پریسا asemani

نظرات  (۵)

خدایا
آنگونه زنده ام بدار
که نشکند دلی از زنده بودم
و
آنگونه بمیرانم
که به وجد نیاید کسی از نبودنم
سلام
اپم دوست من
پاسخ:
اومدم مریمی :)
سلام
بدان سهراب
چشمها را باید شست

شاید بتوان

جور دیگرش را هم دید

دشتها ، گلها و چمنزار

حتی

گل شبدر و لاله قرمز

همه را

آتش باید زد

خار باید رویید

لاشه ای باید بود

تا بهانه ای باشد

خارج از قفس

کرکسی هم دید

به مسلمانیت

قبله ات گل سرخ

به سجاده ات ، دشت

به شعرهایت،

که زیبایی کبوتر

نجابت اسب

همه اش

تقصیر توست سهراب...!

چشمها را باید بست

زیر خاکستر باید رفت

دفن شد در دل خاک

شاید رویید

شبدر و لاله کنارهم

پرواز کرد

کبوتر و کرکس هردو باهم

دویدن اسب را بی نجابت

دوباره شاید دید

شاید هم باز رویید

قبله ات سهراب

گل سرخ...!

شعر: یعقوب نجفی

HOLY786.BLOGFA.COM
سلام
آن شعر ها، شعر های دوست صمیمی و عزیزم یعقوب نجفی بود در نقد شعر های سهراب سپهری
یاد سهراب سپهری هم بخیر، روح این شاعر بزرگ شاد باشد انشاالله
یا علی
شمیم رحمت
سلام
به روز هستم با صرفا جهت اطلاع کاملا متفاوت با 20 و 30
این مطالب را از کتاب پیدایش اولین ها اثر نگین شهر تبریز ، استاد عالیقدر حضرت آیت الله حاج میزا عمران علیزاده انتخاب کردم حتمآ بخوان خوب است بدانیم.
یا علی
شمیم رحمت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">