فقر
فقر ، شب را “بـــــی غــذا” سر کــردن نیست …
فقر ، روز را “بــــــی اندیشه” سر کردن است …
میخواهم بگویم؛ فقر همه جا سر میکشد …
فقر ، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست …
فقر ، حتی گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند …
فقر ، چیزی را “نداشتن” است ؛ ولی آن چیز پول نیست ؛ طلا و غذا هم نیست …
فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند …
فقر ، اعجوبه ایست که بشکه های نفت در عربستان را تا ته سر میکشد …
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند …
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند …
فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …
فقر ، همه جا سر میکشد …
فقر ، شب را “بـــــی غــذا” سر کــردن نیست …
فقر ، روز را “بــــــی اندیشه” سر کردن است …
دکتر شریعتی
- ۹۱/۰۸/۰۲
وای بر ما ؛ اگر خودمون رو از باد و هوای نفس پر کرده باشیم ...
اگر از این الکها رد نشویم ؛ به یقین رد می شویم ...
و به یاد داشته باشیم : اینجا هیچکس الکی الکی از هیچ الکی رد نمی شود ...
ایمان می خواهد ...