Title-less
داشتم میرفتم بیرون از خونه که خانمم گفت:
واسه نهار گوشت بگیر...میخوام خورشت درست کنم و هیچی تو خونه گوشت نداریم...
.
.
.
وقتی برگشتم خونه٬خانمم گوشت و ازم گرفت و بار گذاشت!
دو سه ساعتی گذشت٬
خانمم دراومد که:این چه گوشتیه که گرفتی؟!چرا با اینکه دو سه ساعته رو آتیش ِ بازم نپخته؟!
با قیافه متعجب و کمی عصبانی از خونه اومدم بیرون که دوباره برم و گوشت تازه ایی بخرم که سید و دیدم٬ داشت زل زل بهم نگاه میکرد و میخندید...
گقتم:سلام سید چرا میخندی؟!
با همون چهره و لحن مهربون همیشگی گفت:چرا قیافه ت اونجوریِ؟!
گفتم:"صبح موقع ترک خونه٬خانم گفت که گوشت بخرم٬منم خریدم و موقع برگشت اذان شد٬ رفتم حرم و نماز ظهرم رو خوندم و برگشتم خونه و الان دو سه ساعته که این گوشت رو آتیش ِ اما نمیپزه که نمیپزه!"
سید بازم خندید و گفت:مگه نمیدونی؟!گوشتی که وارد حریم حرم حسین(ع) بشه٬ آتیش دیگه باهاش کاری نداره!
گوشتی که وارد حریم حرم حسین(ع)بشه٬ آتیش دیگه باهاش کاری نداره!
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
- ۹۰/۱۱/۱۹